چگونه در زندگی به آرامش برسیم؟

چگونه در زندگی به آرامش برسیم؟ سؤالی است که تقریباً هر کسی از خودش پرسیده است. قبل از اینکه درباره این سؤال حرف بزنم، دوست دارم داستانی برای شما تعریف کنم.

وقتی دانش‌آموز مدرسه ابتدایی بودم، کتابی از نمایشگاهی که در مدرسه برگزار شده بود خریدم. این کتاب داستانی داشت که می‌خواهم آن را در اینجا با شما در میان بگذارم.

البته من آن کتاب را چند سال است که گم کرده‌ام و آنچه را در اینجا می‌خوانید نقل به مضمون است.

الان نه یادم می‌آید نام کتاب چه بود، و نه یادم می‌آید که نویسنده یا مترجم که بود. فقط یادم می‌آید که از انتشارات کانون فکری بود. همچنین تصاویر کتاب، رنگ‌بندی و بوی کاغذ آن کاملاً برایم زنده است.

اگر شما می‌دانید که نام کتاب چیست، لطفاً نام آن را در قسمت نظرات بنویسید. پیشاپیش از شما متشکرم.

 

و اما داستان

«روزگاری دور در سرزمینی، مردی به همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. آنجایی که آن‌ها زندگی می‌کردند روستای کوچکی بود با زمین‌هایی نه چندان حاصل‌خیز و البته نه چندان ارزان. مرد، کشاورزی بیچاره بود که از مال دنیا کلبه‌ای داشت و هر آنچه درآمد کسب می‌کرد صرف زندگی روزمره می‌شد و تمام.

او که در رویای زمین‌داری و ثروت بود همیشه از این موضوع می‌رنجید.

شنیده بود که در جایی روی این کره زمین، شهری هست که هر کس که وارد آنجا شود، می‌تواند دور هر میزان زمینی که دلش خواست حصار بکشد و زمین را صاحب شود. بدون اینکه ریالی پول بپردازد.

بالاخره روزی که رویای زمین‌داری دیگر تاب و توان از مرد زدوده بود، تصمیمش را گرفت و ترک یار و دیار کرد.

چند ماه در راه بود تا به آن شهر رسید. از راه نرسیده سراغ والی را گرفت. مردی سالخورده و روشن ضمیر را به او معرفی کردند. چون به  نزدش رفت، او را مردی ساده زیست یافت. تعجب کرد اما به روی خود نیاورد. از خود نپرسید چرا در دیاری که هر کس هر چقدر که بخواهد می‌تواند زمین از آن خود کند، این مرد این مقدار ساده زیست است؟

جریان سفرش را به او گفت. والی شهر گفت امشب را بخواب و فردا از طلوع تا غروب آفتاب وقت داری که هر مقدار زمین که دوست داری برای خود حصارکشی کنی و آن زمین از آن تو خواهد بود.

شب بی‌خوابی و تشویش گذشت و صبح فردا آمد.

مرد دست به کار شد و به ظهر نرسیده دو برابر آنچه در شهر خود زمین داشت را حصار کشی کرد. و تصمیمش این بود که فردایش برگردد و زن و بچه‌اش را به این شهر بیاورد.

کمی گذشت و با خود گفت: وقتی می‌توانم، چرا بیشتر حصارکشی نکنم. مقداری دیگر حصارکشی کرد. اما آفتاب غروب نکرده پشیمان شد.

با خود گفت این مقدار فایده ندارد. امروز گذشت. فردا بیدار می‌شوم و تا غروب آفتاب بی توقف زمین‌های بیشتری را حصارکشی می‌کنم.

فردا شد و او تا غروب آفتاب چیزی حدود ده برابر آنچه در شهر خود داشت را حصار کشید. باز خیلی زود پشیمان شد و گفت من کند عمل کرده‌ام. فردا سریع تر عمل می‌کنم.

فردا و فرداها می‌آمدند و مرد هر روز حریص‌تر و عجول‌تر به کار خود مشغول می‌شد. رفته رفته وقت غذا خوردن را هم به حصار کشی می‌پرداخت.

کمتر از یک ماه، مرد در اثر بی‌غدایی و بی‌خوابی، در همان حال حصار کشی افتاد و مرد.

والی شهر بر سر او آمد و گفت: راز آرامش ما، زمین‌های ما نیست. این است که ما حریص نیستیم»

 

چگونه در زندگی به آرامش برسیم؟

هر بار کسی از من می‌پرسد چگونه در زندگی به آرامش برسیم؟ من هم سریع جواب می‌دهم اول بگو آرامش را چگونه تعریف می‌کنی؟

ما اغلب آرامش را با توجه به چیزهای مادی تعریف می‌کنیم.

فردی در زندگی دغدغه نان و آب دارد. از این جهت، برای او آرامش به معنی تأمین بودن نان و آب است. کسی دغدغه بزرگتری دارد و دوست دارد که خانه و ماشین آنچنانی داشته باشد. او فکر می‌کند آرامش برای او زمانی حاصل می‌گردد که خانه گران قیمت و ماشین لوکسی به کف آورد. کس دیگری هم خواسته مادی بزرگتری دارد. یا در رویای قدرت است و …

اگر معنای شما از آرامش این است که هیچ دغدغه‌ای در زندگی نداشته باشید، در این صورت این معنا، فقط یک معنای ذهنی است و ربطی به دنیای واقعی ندارد. برای همین است که آدمها هر چه بیشتر در جستجوی آرامش هستند، کمتر آن را می‌یابند.

اگر در زندگی امکانات مادی فراوانی در اختیار داشته باشیم، آیا برای همیشه آرامش خواهیم داشت؟

تجربه لااقل به من ثابت کرده هیچ کدام از آدمهایی که برای یافتن آرامش، در پی اسباب و لوازم مادی راه می‌افتند، هیچ گاه احساس آرامش نخواهند کرد. چون به محض اینکه چیزی را به دست می‌آورند، چیز دیگری را می‌طلبند.

زندگی بعضی از ما مثل دویدن روی تردمیل است که می‌دویم ولی به جای نمی‌رسیم. آدمهایی که آرامش را در بیشتر داشتن می‌دانند، مانند فردی هستند که دنبال سراب می‌دود. این افراد هر بار که به نقطه‌ای که فکر می‌کردند آب است می‌رسند، با یک زمین خشک و خالی مواجه می‌شوند. باز سرابی در دور دست آن‌ها را دنبال خود می‌کشاند.

یعنی نباید دنبال رفاه رفت؟ یعنی نباید پی ثروتمند شدن رفت؟

من معتقدم که هم برای رفاه و هم برای ثروتمند شدن، باید تلاش کرد. اما مقوله آرامش چیز جدایی است. شما می‌توانید فرد متوسطی باشد با آرامشی نسبی در زندگی و در عین حال می‌توانید فردی ثروتمند باشید ولی بدون احساس آرامش.

برعکس آن هم زیاد دیده‌ایم. آدمهایی که هم رفاه خوبی دارند و هم آرامش زیادی دارند. و افرادی که به خاطر نبود امکانات مادی در رنج و اضطراب غوطه می‌خورند.

من بر این باورم که تا جایی داشتن منابع مادی نه تنها لازم است که نبود آن فاجعه است.

اما از جایی به بعد، پول و ثروت را برای آرامش یا رفاه یا چیز دیگری مثل این نمی‌توان به کار برد.

از جایی به بعد تولید ثروت، برای بعضی‌ها، نوعی هنر تولید ارزش افزوده برآمده از خلاقیت است.

ولی برای بعضی فقط به دست آوردن بیشتر است. یک حرص تمام نشدنی که ممکن است به قیمت تباه کردن دیگران تمام شود.

بنابراین بهترین کار این است که آرامش را خیلی به پول ربط ندهیم.

زندگی هیچ جای آرامشی ندارد!

هر کار کنیم، باز اتفاقات زندگی کار خودشان را می‌کنند. عزیزترین کسان ما روزی دیگر در میان ما نیستند. روزی خود به دوران پیری و ناتوانی پای خواهیم گذاشت. ممکن است ناغافل فرزند جوان از دست بدهیم. و هزاران اتفاق دیگر.

اگر با این واقعیت کنار بیاییم که آرامش به معنی بی‌دغدغه بودن و بی‌گرفتاری بودن نیست، در این صورت شاید آرامش بیشتر در زندگی حس کنید.

یعنی می‌توان در عین گرفتاری‌ها هم آرامش را حفظ کرد و چرخ زندگی را چرخاند.

برای بعضی‌ها هم زندگی اصلاً جای آرامش نیست. یا بهتر است بگویم دقیقه‌ای «آرام» ندارند. همیشه یک فکر و ایده بزرگ در سر دارند. همیشه در حال انجام یک کار بزرگ هستند. برای این گروه روزمرگی و کلیشه‌ای بودن بزرگترین عامل برهم‌زننده‌ی تعادل زندگی است.

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، زندگی با گرفتاری‌هایش ما را شوکه می‌کند. این گرفتاری‌ها ممکن است هر لحظه رخ بنمایانند. این وسط اگر هر چه بیشتر خود را از گردونه فعال بودن و کنش‌گر بودن عقب بکشیم، این شوکه شدن‌ها شدیدتر خواهد بود.

شاید بشود گفت که برای یافتن آرامش، بهتر است که در پی‌اش نرویم. بلکه شاید بهتر باشد در پی خودمان برویم و خودمان را کشف کنیم. هر چه ارتباط معنوی بهتری با خودمان داشته باشیم. هر چه به ایده‌ها و علاقه‌مندی‌های خود بیشتر بپردازیم. هر چه بیشتر برای رشد فکری و روحی خود تلاش کنیم، آن گاه هم بهتر به رفاه می‌رسیم و هم احساس غنی‌تر بودن می‌کنیم.

غنی بودن چیزی است که به آدم‌ها آرامش می‌دهد. این شاید بهترین روش است برای اینکه چگونه در زندگی به آرامش برسیم.

مقاله‌های مرتبط

اگر از این مقاله لذت بردید، امیدوارم این مقاله‌ها هم در ادامه مطالبی بیشتری برای شما داشته باشند:


برای اطلاع از جدیدترین مقاله‌ها، محصولات آموزشی و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبت‌نام کنید

(عکس از Free Pik)